بیایید لحظه ای به امضای رئیس جمهور بایدن آن قانون جدید را که مستلزم به رسمیت شناختن ازدواج همجنس گرایان از سوی فدرال است فکر کنیم. به هر حال، ما نمی توانیم آنقدرها هم اخبار خوب را منعکس کنیم.
تایید دو حزبی! دیوان عالی نمی تواند آن را خراب کند! نقطه اوج یک نبرد عمومی که احتمالاً در سال 1969 با شورش های استون وال در یک کافه گرینویچ ویلج، به رهبری LGBTQ نیویورکی ها که از آزار و اذیت پلیس خسته شده بودند، در یک بار روستای گرینویچ آغاز شد. («هومو نست حمله، ملکه زنبورها دیوانه میشوند»، معروف است که دیلی نیوز اعلام کرد.)
نبردی که در سال 1996، زمانی که بیل کلینتون قانون ضد همجنس گرایان را امضا کرد که به طور خاص ازدواج را به عنوان اتحادیه بین زن و مرد تعریف می کرد، هنوز بسیار دور از پیروزی بود. در آن زمان، تنها حدود یک چهارم مردم ازدواج همجنس گرایان را تایید می کردند.
اکنون، 70 درصد از آمریکایی ها می گویند که با این ایده که مردان و زنان با هر دو جنس ازدواج کنند، موافق هستند. به گفته گالوپ، این کشور در طول سه دهه گذشته تقریباً به طور کامل نظر خود را تغییر داده است. چی شد؟
جنگهای عمومی شجاعانه و بحرانی بودند، اما من فکر میکنم مهمترین تغییر، تا آنجا که به نظر میرسد، این بود که آمریکاییهای معمولی متوجه شدند افرادی که میدانستند – اغلب از جمله عزیزانشان – LGBTQ هستند. با تربیت کاملا محافظه کارانه، آشنایی با جری، مردی همجنس گرا که پس از مرگ پدرم برای مراقبت از او وارد شد. مطمئن نیستم که قبلاً در مورد همجنسگرایی چه میدانست، اما او بهترین دوست او شد و پس از چند سال او در رژه غرور همجنسبازان سینسیناتی روی شناور نشست.
به عنوان محصول یک مدرسه دخترانه کاتولیک در دهه 1960، من واقعاً بدون هیچ ایده ای بزرگ شدم. من در کالج بودم و متوجه شدم که در حال سازماندهی اعتراضی به حقوق همجنسگرایان قبل از اینکه کاملاً بفهمم که حقوق همجنسگرایان به چه معناست.
اجازه دهید آن داستان را برایتان تعریف کنم که در یکی از آن رویدادهای گردهمایی رهبران دانشجویی، این رویداد در دانشگاه ایلینوی آغاز شد. چند نفر از ما از مارکت، یک دانشگاه یسوعی در میلواکی، آنجا بودیم و به طور اتفاقی با شاعر آلن گینزبرگ آشنا شدیم.
در آن زمان، گینزبرگ به عنوان یکی از بنیانگذاران جنبش بیت و نویسنده “زوزه” معروف بود (“من بهترین ذهن های نسل خود را دیدم که در اثر جنون ویران شدند، برهنه هیستریک گرسنگی…”). از آنجایی که در مورد شعر تقریباً بی سواد بودم، اصلاً از این فرصت قدردانی نکردم.
با این وجود، به راحتی میتوان فهمید که او مردی صمیمی است – آماده گپ زدن با دانشجویان بیاهمیت مانند من. تا پایان دور همیمان، از او دعوت کرده بودیم که بیاید و در مارکت مطالعه کند، و او موافقت کرد.
همه چیز زمانی تنظیم شد که ناگهان رئیس دانشآموزان، پدر ریچارد شربرن، اطلاعاتی درباره گینزبرگ به دست آورد که ظاهراً آن را دوست نداشت و اعلام کرد که خواندن باید لغو شود.
دلایل کمی نامشخص بود. اگر منصف باشیم، گینزبرگ حداقل یک بار سابقه مصرف مواد مخدر و درآوردن لباس هایش را در ملاء عام داشت. اما این واقعیت که او همجنسگرا بود مشکل اصلی به نظر می رسید. جان لیهان، یکی از رهبران شورش دانشجویی که ما از طرف آزادی بیان سازماندهی کردیم، گفت: «همانطور که چیزهایی را به یاد دارم، همجنسگرایی دلیلی بود که دولت برای لغو حضور گینزبرگ ارائه کرد.
جان، که یک رماننویس در واشنگتن است، در تمام سالها دوست من بوده است. در Marquette، ما کسی را نمیشناختیم که همجنسگرا باشد – خوب، البته میدانستیم، اما هیچکدام از آنها در آن زمان بیرون نیامده بودند. جان خیلی بیشتر از من درگیر چپ سیاسی بود، و به من گفت که بعداً به خاطر استخدام یک لزبین در لیگ آزادی کارگران جوان مجازات شد.
اما در مورد گینزبرگ. ما در دفتر پدر شربورن در اعتراض به لغو تحصن کردیم که فایده ای نداشت. در نهایت، دانشگاه ویسکانسین-میلواکی پذیرفت که میزبان شعرخوانی باشد و دسته ای از ما تظاهرات کردند و در سراسر شهر به سمت این رویداد راهپیمایی کردند.
به یاد دارم که گینزبرگ به جمعیت گفت: “همه ما در نهایت بر روی یک صلیب خواهیم رفت – نیازی به عصبانیت نیست.” هنوز درک زیادی از شعر نداشتم، اما با شنیدن یک بازگشت خوب می دانستم.
و باید به شما بگویم، این یک نقطه عطف در زندگی من بود. همیشه خودم را به عنوان یک فرد معتدل در درون سیستم می دیدم. وقتی به گذشته فکر میکنم، نمیدانم اگر یک جانباز جنگ سانسور گینزبرگ نبودم، چقدر بیشتر طول میکشید تا بفهمم با جنگ ویتنام مخالفم.
دانشگاه من نیز از آن زمان تا کنون بسیار تغییر کرده است. چندی پیش از من برای سخنرانی در Marquette دعوت شده بود – فکر میکنم درباره کتابهایی بود که درباره تاریخ زنان نوشته بودم. وقتی صحبت میکردم، عکسهایی از دوران مدرسهام در پسزمینه چشمک میزد، که به نظر میرسید تعداد غیرمعمولی از آنها شامل تحصنهایی در دفتر پدر شربورن بود. من واقعاً کارهای دیگری انجام دادم، اما اوقات خوبی برای همه سپری شد.
همانطور که آماده رفتن می شدم، یک یسوعی سالخورده به سمت من آمد و خود را به عنوان … پدر شربورن معرفی کرد.
او گفت: “من مدت زیادی است که بازنشسته شده ام، اما امشب آمدم تا شما را پیدا کنم و به شما بگویم … حق با شما بود و من اشتباه کردم.”
یکی از لحظات عالی زندگی من – و ما را به اینجا برمی گرداند، در حال حاضر، جشن می گیریم جامعه ای را که توسط آمریکایی های همجنس گرا تغییر شکل داده است که به سادگی روح داشتند به دنیا بگویند که چه کسانی هستند.